۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

فرصتهای تاریخی که سوخت

فرصت همیشه بدست نمی آید مردمی موفقند که از فرصتهای تاریخی استفاده کننند تاریخ ماهم کم نیست از فرصتهایی که نصیبمان شد اما ما ازآنها استفاده لازم رانبردیم .
در این نوشته قصد دارم به فرصتهایی که در صده اخیر برایمان پیش آمد بپردازم از زمان قاجار که دموکراسی به شکل امروزی در جوامع بشری مطرح شد ما هم با دموکراسی اشنا شدیم هر چند مردمی استبداد زده بودیم و همیشه پادشاهان را نمایندگان خدا میدانستیم وآنها را صاحب وولی خود میدانستیم و بدون قیم نمیتوانستیم بر سرنوشت خودمان حکم کنیم در آن زمان تحصیلکرده های غرب برگشته دمکراسی را در غرب دیده بودند وحال که به ایران برگشته بودند نمیتوانستند ببیننند که کسانی برای سرنوشتشان تصمیم میگیرند و مردم هم مطیع انان باشند آنان قصد داشتند مردم را با این دمکراسی آشنا کنند اما کسانی که ابراز وجود خود را در نااگاهی مردم میدیدند به این جوانان انگ غرب زده و اجنبی میدادند ولی همین جوانان موفق شدند مشروطه خواهی را راه بیاندازند و مردمی هم با انها همراه شدند و اینچنین مشروطه با دخالت جوانانی آرمانی به همراهی عوامی ناآگاه و ناگفته نماند دخالت خارجی شکل گرفت وامیدی در دل مردم شکل گرفت اما همان کسانی که در دیکتاتوری ابراز وجود میکنند به تفرقه بین روشنفکران وبدنه اجتماع پرداختند و آن را مخالف شرع نامیدند و اتحاد شکل گرفته به تفرقه انجامید ومشروطه شکست خورد و استبدادی شروع شد که بعدها به توپ بستن مجلس لکه ننگی برپیشانیش   شد تا در تاریخمان ننگی باشد که هیچ وقت پاک نمیشود گذشت تا استبداد رضاخانی شکل گرفت استبدادی که قصد داشت تجدد را به مردم تزریق کند نه آنکه به آنان تعلیم دهد خفقانی بی سابق شکل گرفته بود و هر صدایی در این خفقان خاموش میشدوناگفته نماند چیزهای هم نصیبمانشد وخدمتهای هم به ایران کرد بعد از آن پسرش که مردی متزلزل بود طی یک زد وبند خارجی ها به قدرت رسید و این فرصتی دوباره شد تا حرکتی دیگر شکل بگیرد واین بار مردی به نام مصدق برخاسته بود او ابتدا نماینده مجلس شد آن مرد قصدش بریدن دست اجنبی و دخالت دادن مردم در سرنوشتشان بود ابتدا مردم و روحانیت همراه او بودند او تلاشها کرد و سختیها کشید اما همان مردم استبداد زده دوباره تحت تاثیر اجنبی ها و مستبدین داخلی پشتش را خالی کردند وروحانیت او را انگلیسی خواند و مردمی که مانند حزب باد بودند همراه آنها شدند و همان کسانی که در25 مرداد یا مرگ یا مصدق میگفتند در عصر 28 مردادمرگ بر مصدق سردادند و همراه کودتا چیان او را تکفیر کردند و دوباره استبداد را برگرداندند و لکه ننگی دیگر بر پیشانی ملت زدند واو در تنهایی در بین مردمش درگذشت اما پرورش یافتگان مکتبش راهش را ادامه دادند تا دهه  50که فضای باز سیاسی دوباره فرصتی به روشنفکران داد تا اینبار به مردمشان نزدیک شوند فرصتی تاریخی رخ داده بود زمانی که شریعتی صحبت میکرد هزاران نفر در حسینه ارشاد وبیرون آن به سخنانش گوش میدادند و میفهمیدند او چه میگوید برخلاف گذشته که مردم حرف روشنفکران را نمیفهمیدند فرصتی تاریخی رخ داده بود مردان بزرگی ظهور کرده بودند مردانی که در هر زمانی متولد نمیشوندبه قول شریعتی بر سر پیچ تاریخ بودیم  ،نسلی متفکر وآزاد اندیش ظهور کرده بود و این خطری جدی برای اجنبیها و مستبدین داخلی بود همانهایی که در طول تاریخ از نادانی مردم سیراب میشدند و حال میبایست تکفیر را آغاز میکردند واین کار را کردند اما تاثیرش کمتر بود ونیت کردند این انقلاب فرهنگی را شکست دهند پس انقلاب ظاهری را بوجود آوردند انقلابی که هنوز زمانش نرسیده بود چون مردم پخته نشده بودند این کار را با همکاری خارجیها کردند و نسلی را فدای خواسته هایشان کردند وانقلاب پیروز شد و متفکرین یکی یکی از سر راه برداشته میشدند و کسی که خود را رهبر دیده  بود تا قبل از پیروزی از ولایت مردم سخن میگفت حال از ولایت فقیه سخن میگفت واز اینکه مردم نیاز به قیم دارند برای همین همه متفکرین را از سر راه برمیداشت و کسانی مانند بازرگان بزرگ را خائن و مرتد نامید مجاهدینی را که نقشی اساسی در پیروزی داشتند ونسل تحصیل کرده وتاریخی بودند منافق نامید وکاری کرد تا اسلحه بدست گیرند و به ملت خود خیانت کنند و به دامان صدام بیفتند و بهترین فرزندان این ملت را یا آواره کردند یا آنهارا در خیابانها و زندانها کشتند و نسلی سوخت وان فرصت از دست رفت سالهایی خفقانی شکل گرفت تا سال 76 که دوباره ملت اراده کردند که تصمیمی تاریخی بگیرند و نه به حکومت بگوینددر  2 خرداد حماسه آفریدند و قصدشان تعیین سرنوشتشان بدست خودشان بود اما دوباره فاصله ها بوجود امد خاتمی به قدرت مردم ایمان نداشت و پشتشان را خالی کرد و سرشکسته شدند و انحصار گرایان از این فرصت  استفده کردند و با کارهایی مانند قتلهای زنجیره ای و حمله به کوی و کفن پوشیدن مزدورانشان از این فاصله استفاده کردند و مردم هم سرشکسته شدند ودیگر امیدی به اصلاحات  نداشتند وهمین  باعث شد در سال 84 عده ای از همین فرصت استفاده کنند و این خلا را پر کنند و کسی پیروز شد که دم از ملت میزد اما به شعورمان توهین میکرد جوانان مارا فریب خورده مینامید و غرورمان را لگد مال میکرد و این همه بغضی شد تادر 22 خرداد بروز کند اما همان کسانی که قدرتشان در نبود حضور مردم بود به خود لرزیدند و از انقلاب مخملی گفتند و تقلبی بزرگ کردند اما این بار نه سال 32 بود ونه 57 یا 76 چون مردم هم آگاه شده بودند و هم به صحنه آمدند و حرف هیچ کس را فصل الخطاب قبول نکردند چون حق را با خود میدیند و یکسال از آن واقعه گذشت و خوشبختانه هر روز منسجم تر میشود واین بار نباید اشتباه تاریخی دیگری رخ دهد و تا همه آمادگی پیدا نکنند به پیروزی برسد چون پیروزی که آگاهی مردم را به همراه نداشته باشد استبدادی دیگر است و باید این روح استبدادزدگی رادر خود از بین ببریم و نقد را از خویش شروع کنیم و هیچ کس را مقدس نپنداریم و همه را نقد کنیم و خودمان رهبر شویم.

نقد رااز همین نوشته شروع کنیم

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

علی باز هم تنهاست

امروز تولد انسانی بزرگ است یکی از همان انسانهایی که خداوند به خلقتش افتخار میکند وفرشتگان از تعظیم در برابرش مباهات میورزند قرنها پیش در چنین زمانی مردی بدنیا آمد که چند سال بعد مسیر تاریخ را عوض کرد مردی که پدری مهربان ،مردی تنها،دانشمندی بی نظیر،مبارزی بی همتاوفیلسوفی عارف بود او جمع همه اضداد بود تا به بشریت ثابت کند که میشود مبارزی مهربان ، فیلسوفی عارف و عاقلی عاشق بود
اگر علی را از بیرون نگاه کنیم ونه از تعصب یا بخاطر اینکه او عرب است و به قصد غرض باشد علی چهره و شخصیتی بی همتاست لازم است بی طرفانه او را بشناسیم به او بی طرفانه نگاه کنیم
در زمانی که همسالان او در کوچه مشغول خاک بازی بودند او با دوستش محمد پیمان بست که یار اوباشد و زمانی که میتوانست با سکوت زندگی مرفهی داشته باشد به تبعید رفت و سختیها کشید ،زمانی که مکه را فتح کرد با محمد ویارانش بخشش را برگزیدند واز کسانی که سالها او و یارانش را آزار داده بودند از سر مهربانی وارد شد ،از تنهایی علی که دیگر نمیشود گفت چون به سخن نمی اید مردی که در زمانش و زمانهای بعد تنها بود شبها در چاه میگریست او مرد ان زمان وزمان مانبود آخر مانمیتوانیم این همه جمع اضداد را یکجا ببینیم ،اوحاکم است دشمنانش را تا دست به شمشیر نبرده اند آزاد میگذارد حتی زمانی که میداند آنها قصدشان از خروج از شهر جنگ است آنها را آزاد میگذارد ،وقتی علی مشغول نماز است خوارج او را دشنام میدهند و او حاکم است اما کاری بکار آنها ندارد وقتی اکثریت را بر حکمیت میبیند با آنکه میداند کار کاری اشتباه است میپذیرد وتا از او نخواسته اند برای حکومت پیش قدم نمیشود کسی که 23سال برای مکتبش میجنگد و 25 سال برای حفظش سکوت میکند و5سال برای پیاده کردنش حکومت میکند وقتی او را در محراب نماز با شمشیر میزنند میگوید که رستگار شدم و از دنیایی که جز بدی مردمو زمانه اش چیزی از آن ندیده راحت میشود و در آن لحظه هم به فرزندانش میگوید با قاتلش به عدالت برخورد کنند وصفات زیاد دیگر واین همه در یک شخص جمع شده اند و آن هم علیست .و حال کسانی که زمانی اسلافشان علی را شهید کردند خود را با علی مقایسه میکنند علی با شمشیر جهل همینها کشته شد

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

نامه شیوا نظرآهاری خطاب به پدرش: تو یادم دادی که نشکنم پدر

شیوا نظر آهاری سال گذشته، روز پدر را در بند 209 اوین زندانی بود و توانست با مداد و کاغذی که بازجو در اختیارش گذاشته بود نامه‌ای خطاب به پدرش بنویسد. وقتی چند ماه بعد به طور موقت از زندان آزاد شد، این نامه را که از زندان با خودش بیرون آورده بود، به پدرش داد. این نامه به مناسبت فرا رسیدن روز پدر و در شرایطی منتشر می‌شود وی باز هم در بازداشت به سر می‌برد.


به گزارش "تا آزادی روزنامه نگاران زندانی" شیوا نظرآهاری، عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر، ۲۴ خرداد سال گذشته بازداشت شد و پس از ۱۰۰ روز، اول مهرماه با تودیع وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شد.


وی برای دومین بار در سال گذشته، ۲۹ آذر ماه بازداشت شد و از آن تاریخ در زندان اوین به سر می‌برد.


متن کامل نامه وی به پدرش به این شرح است:


روز مادر که نبودم تا دستان مادرم را بوسه زنم و اینک در روز تو هم نیستم پدر.



یک روز در تمام طول سال برای تو پدر!... گریه کن! اشکهای‌ات تمام غم‌های این روزگار را با خود خواهد برد! گریه کن بی‌قرارم باش....بگذار گریه هایت در حجم تنهایی های من فرو بریزد و غوطه ور کند در میان تمام جرم های ناکرده ام.



گریه کن پدر! دردها را بیرون بریز حق داری. آخر چند ماه است که می دانی من نخوابیده ام در اتاق کناری.



چند ماه است که بی خبری از سرنوشت دردانه دخترت حالا نوبت توست و من نیستم دوباره... اما بگذار بگویم پدر در میان تمام این مقاومت ها هنوز دستهایم دستهای تو را کم دارد.هنوز شانه هایم شانه هایت را می خواهد پدر.هرچند که بزرگ شده باشم هرچند حالا در زندانی به نام اوین مشق مقاومت کنم.هرچند محکم شده باشم اما هنوز هم وقتی نیستی شانه هایم انگار چیزی کم دارد.



پدر هنوز وقتی از خیابان رد می شوم دستهایم دستهای تو را طلب می کند تا نکند که ناگهان ماشینی برزمین‌ام زند.



تو نیستی پدر تا تکیه کنم برتو! تو نیستی تا دستم را بگیری و من دستم را هر روز صبح به دیوار می گریم و به اراده ام تکیه می زنم .


تو یادم دادی که نشکنم، تو ایستادگی را در حرف ها و قصه هایت برایم معنا کردی. تو گفتی پدر که ظلم رفتنی است و آنچه می ماند حدیث آدم های خوب است.



من نخواستم که اینجا باشم، تو یادم دادی پدر و حالا من هر روز کلامت را مرور می کنم تا نکند اینهمه تنهایی و سکوت از پا درم بیاورد.



گریه کن پدر نه برای من برای سرزمینی که بهترین فرزندانش را روانه زندان می کند اما استوار بمان پدر شانه های من ستبری شانه هایت را می خواهد مبادا کمرت خم شود که آنوقت چیزی ندارم تا بر آن تکیه کنم.استوار بمان پدر.
منبع :جرس

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

کره شمالی :جهنم سرخ کمونیسم

امروز یک مقاله در مورد کره شمالی وزندگی در این کشور کمونیستی را در روزنامه خواندم که حیفم آمد این مقاله زیبا را در وبلاگ نگذارم کشوری که دیگر اسلامی نیست و خدایی را هم قبول ندارند این برای کسانی که علت بدبختیمان را در اسلام میجویند همان طور که مشخص است علت بدبختی هر مردمی نادانی و عدم فهم آنهاست نه اسلام نه کمونیست ونه مسیحیت و یا هر مکتب دیگری هدف من از گذاشتن این مطلب نقد کمونیست نیست بلکه نادانی وبدبختی مردمیست که در خیالات خود اسیرند حال شما را به خواندن این مقاله زیبا فرا میخوانم


کره شمالی و کوبا تنها نقاطی از جهان هستند که همچنان آلوده به کمونیسم یا همان طاعون سرخ قرن بیستم باقی مانده اند . کوبا به واسطه نزدیکی اش به آمریکا و روابط خارجی اش با بسیاری از کشورهای دنیا ، سرزمین نسبتا شناخته شده ای هست . اما بسیاری از مردم دنیا از وقایع و حقایق درون کره شمالی که با سیستمی استالینی اداره میشود ، خبر چندانی ندارند . رهبر کنونی کره شمالی کیم چونگ ایل هست . پدر وی هم رهبر سابق این کشور بود و کیم ایل سونگ نام داشت . البته مردم بدبخت کره شمالی رهبر حکومتشان را (معاون رهبر) می نامند چرا که به فرمودهء مقامات آن کشور ، کیم ایل سونگ نمرده است بلکه به خورشید پیوسته و هر روز جهان را گرم و روشن می کند . در نتیجه مقام رهبری ایشان محفوظ است . در کره شمالی تنها کسی که حق فکر کردن دارد رهبر حکومت است که فرماندهء بزرگ نامیده میشود . وقتی فرماندهء بزرگ دربارهء مسئله ای حرفی زد دیگر هیچکس حق ندارد در آن زمینه اظهار نظر کند . از نظر حکومت کمونیستی آن کشور ، مردم کره شمالی و حتی مدیران و مقامات آن کشور وظیفه ای جز کشف حقیقت در افکار و سخنان رهبر نظام کمونیستی را ندارند . چندی پیش رهبر حکومت کره شمالی ( کیم چونگ ایل ) در حال بازدید از جایی به خانمی که کت و دامن پوشیده بود گفته بود شما در لباس سنتی کره ای زیباتر به نظر می رسید .. همان شب تلویزیون کره شمالی با قطع برنامه های عادی اش اعلام کرد از این لحظه به بعد همهء زنان شاغل در کشورمان موظف هستند که با لباس سنتی کره ای از خانه هایشان خارج شوند تا جهان زیباتر شود! کره شمالی طبیعت بسیار زیبایی دارد و دارای تنوع آب و هوایی شگفت انگیزی است اما مردم این کشور حق خروج از روستا ها یا شهرهایشان را ندارند . در واقع همه در همان جایی که زندگی می کنند زندانی هستند . برای رفتن از روستایی به روستایی دیگر و یا شهری به شهر دیگر باید از حکومت اجازه بگیرند . در کره شمالی کسی حق انتخاب همسر و ازدواج را ندارد ، مگر با موافقت وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور . یعنی دختر و پسری که عاشق هم شده اند باید گزارش کاملی از نحوهء عاشق شدنشان ، دلیل عاشق شدنشان ، میزان علاقه و احساسی که نسبت به یکدیگر دارند و خیلی چیزهای دیگری را در چندین صفحه بنویسند و تحویل مقامات امنیتی بدهند تا نوبت مصاحبه شان شود . قبل از مصاحبه ، سیستمهای امنیتی و نظامی کره شمالی هفت نسل پشت و جد و آباد دختر و پسر را بررسی می کنند و نهایتا اگر مورد مشکوکی دیده نشد ، برای ازدواج آن دختر و پسر جوان مجوز صادر می کنند .

مردم کره شمالی همیشه فقیر و قحطی زده هستند و سالیانه چندین هزار نفر از آنها به دلیل گرسنگی می میرند . دولت کره شمالی معمولا کمکهای غذایی خارجی را نمی پذیرد چرا که معتقد است این غذا ها ممکن است روی افکار مردم اثرات نامطلوب بگذارد و باعث تهاجم فرهنگی علیه نظام کمونیستی شود . سفر مردم کره شمالی به خارج از کشور مطلقا ممنوع است و هر کس مایل به دیدن خارج باشد به عنوان یک ضد انقلاب و عامل دشمن دستگیر می شود . حتی تلفن زدن به خارج از کشور هم می تواند منجر به تیرباران شخص تلفن کننده شود . سفر خارجی ها نیز به داخل کره شمالی مطلقا ممنوع هست ، بجز کمونیستها و سوسیالیستهای ضد آمریکایی که از برخی از کشورهای دنیا به شکل گروهی و به صورت تورهای همبستگی! و برای شرکت در جشنهای دولتی به این کشور سفر می کنند . به ازای هر توریست هم یک نفر برای مراقبت و بطور شبانه روزی در کنارش هست تا مبادا با کسی حرفی بزند . در کره شمالی حتی خواب دیدن مردم هم کنترل میشود و دانش آموزان موظف هستند آخرین خوابهای سیاسی خود و والدینشان را به نمایندهء وزارت اطلاعات و امنیت در کلاسشان! گزارش کنند . انتشار هر نوع خبر ناخوشایند سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و غیره که مربوط به کره شمالی باشد ممنوع است . هر گونه انتقاد از نظام کمونیستی و مقامات آن نیز جرم تلقی میشود . دوازده روزنامه در این کشور منتشر می شوند اما خبرنگار ندارند! این روزنامه ها موظف هستند که هر روز خبرهایی که از وزارت اطلاعات و امنیت دریافت می کنند را عینا منتشر کننند . فقط برخی از مقالات آنها با هم فرق می کند . پخش و نمایش هر نوع فیلم و حتی کارتون خارجی در تلوزیون کره شمالی مطلقا ممنوع است . پدیدهء اینترنت در کره شمالی وجود ندارد و داشتن رادیوهایی که قادر به دریافت امواج خارجی باشند و یا گیرنده های تلوزیونهای ماهواره ای و دستگاه فاکس جرم است . حتی موبایل و دوربین فیلمبرداری نیز جزو ابزار جاسوسی برای دشمن محسوب میشوند و دارنده اش می تواند با مجازات تیرباران در ملاء عام روبرو شود . کمونیستهایی هم که به عنوان مهمان دولت کره شمالی و به منظور شرکت در جشنهای دولتی به آن کشور سفر می کنند باید به محض ورود ، دوربین فیلمبرداری و موبایل خود را تحویل بدهند و در وقت خروج از آن کشور تحویل بگیرند . حرف زدن با اتباع کره شمالی برای خارجی ها مطلقا ممنوع است و حتی اگر قیمت کالایی را هم بخواهند بپرسند این کار را باید از طریق فردی که مراقب توریست است و او را قدم به قدم همراهی می کند ، پرسیده شود . مردم کره شمالی هیچ خبری از دنیای بیرون از کشورشان ندارند و تاکنون هیچ فیلم خارجی را در تلوزیونشان یا سینماهایشان ندیده اند . آنها نمی دانند که واقعا در دنیا چه می گذرد؟ چند سال پیش در دانشگاه پیونگ یانگ کره شمالی فیلم اولیور توئیست که داستانش متعلق به دویست سال پیش است را برای دانشجویان نمایش داده بودند و گفته بودند حالا خودتان خیابانهای لندن را ببینید و قضاوت کنید که ما پیشرفته تریم یا اروپایی ها؟ مقامات کره شمالی می گویند تماشای فیلمهای خارجی و بخصوص فیلمهای آمریکایی باعث تهاجم فرهنگی دشمن می شود . اصولا مقامات کره شمالی به تمام دنیا ( بجز چین ، روسیه ، کوبا ، لیبی ، سوریه و ونزوئلا ) می گویند دشمن . در کره شمالی آموزش و پرورش رایگان است اما نود درصد از مطالب کتابها در وصف مقام رهبری کره شمالی و پدرش و نیز دستاوردهای حکومت کمونیستی است . بهداشت و درمان هم رایگان است اما در بیمارستانهایش هیچ نوع دارو و امکاناتی وجود ندارد و بیماران صرفا برای مرگ و راحت شدن از دست زجر کشیدنهایشان به آنجا می روند . مردم کره شمالی به ظاهر در مسکن های رایگان زندگی می کنند اما خانه هایشان به سلول انفرادی بیشتر شبیه هستند تا منزل و مسکن یک انسان . هیچ کس حق داشتن ماشین شخصی را ندارد و هفتاد درصد مردم برای مسافرتهایشان از دوچرخه استفاده می کنند . همهء مردم کره شمالی موظف هستند که با یونیفرم رسمی از منزل خارج شوند و یا آنکه علامت خاصی را روی پیراهنهایشان نصب کنند تا به این ترتیب وزارت اطلاعات و امنیت کشورشان بداند چه کسانی و با چه شغلها و موقعیتهایی در حال عبور و مرور در کوچه ها و خیابانها هستند . در کره شمالی دو نوع پول رایج وجود دارد . یکی پولی که مردم آن کشور استفاده می کنند و یکی هم پولی که خارجی های مقیم آن کشور موظفند خرج کنند . سیستمهای امنیتی کره شمالی معتقدند که به این شکل می توان فهمید که چه کسی از دشمن و یا توریستهای خارجی پول گرفته یا با او معامله کرده است . مردم کره شمالی موظف هستند که هر روز و قبل از شروع کار ابتدا در مقابل مجسمه های رهبر حکومتشان و پدر او تعظیم کنند و سپس به مدت ده دقیقه به سخنرانی های ضد آمریکایی رئیس یا مدیر یا معلمشان گوش کنند و بعد هم به مدت پنج دقیقه شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر دشمن بدهند و آنگاه کارشان یا درسشان را آغاز نمایند . این برنامه پنجاه سال است که هر روز صبح در سراسر کره شمالی اجرا می شود . درآمد همهء مردم در کره شمالی یکسان است و هر نفر معادل ۴۸ هزارتومان در ماه حقوق می گیرد . ورزشکاران کره شمالی قبل از اعزام به خارج از کشور و حضور در مسابقات خارجی ، ابتدا در کلاسهای عقیدتی و سیاسی شرکت می کنند و بعد خانواده هایشان به گروگان گرفته میشوند تا فرزند ورزشکارشان به کره برگردد . اگر کسی برنگشت ، همهء عزیزانش را یکجا تیرباران می کنند . وقتی هم برگشت اجازهء دیدن هیچ کس را ندارد و برای مدتی طولانی توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی کره شمالی بررسی میشود تا مشخص گردد که در چند روزی که در کشورش نبوده آیا مورد تهاجم فرهنگی دشمن قرار گرفته است یا نه؟ کشور کره شمالی تنها یک وبسایت دارد! من بعدا دربارهء این وبسایت و مطالبش (که به انگلیسی هم هستند) نکات جالبی را خواهم نوشت . مردم کره شمالی معتقد هستند که به دلیل اعتقادشان به کمونیسم و زندگی در یک کشور کمونیستی ، خوشبخت ترین انسانهای روی زمین هستند . از نظر عموم مردم بدبخت و مفلوک و بی خبر از دنیای کره شمالی مارکس و انگلس و لنین و استالین سازندگان تاریخ و تمدن بشری هستند . آنها تحت تاثیر بمبارانهای تبلیغاتی حکومتشان بر این باور هستند که رهبر سابقشان ( کیم ایل سونگ ) بعد از مرگش به خورشید پیوسته و کار خوبی هم البته کرده است اما اگر رهبری کنونی شان بمیرد نه تنها کره زمین بلکه منظومه شمسی نیز متلاشی خواهد شد! تنهاسایت کره شمالی که توسط وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور اداره میشود صراحتا به زبان انگلیسی نوشته است که طبق کشف جدیدی که شده ، کیم ایل سونگ از همان ابتدا بخشی از خورشید بوده! وقتی کیم ایل سونگ مرد ، مرکز هواشناسی کره شمالی اعلام کرد به دلیل پیوستن رهبر بزرگ و بنیانگزار کبیر انقلاب کمونیستی کره شمالی به خورشید ، درجهء حرارت خورشید و طبیعتا گرمای جهان بطور ناگهانی بالا رفته است! سازمان حفاظت محیط زیست کره شمالی نیز اعلام کرد گروهها و دسته های انبوه و بی شماری از پرندگان به طرز شگفت انگیزی برای بنیانگزار انقلاب شکوهمند کمونیستی ادای احترام کرده اند . در آن زمان روزنامهء اطلاعات چاپ تهران این خبرها را عینا و به نقل از خبرگزاری ها منتشر کرد .

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

سالروز شهادت دو مرد تاریخ ایران

این روزها سالگرد دو مرد از خطه این سرزمین هستند دو مردی که پرورش یافته مکتب علی بودند کسانی که اسلام را نه از روی اینکه پدر ومادرشان مسلمان بودند بلکه با آگاهی آن را انتخاب کرده بودند هر دو تحصیل کرده در غرب بودند اما به وطنشان بازگشتند تا مردمشان را از جهل نجات دهند یکی از این دو یعنی شریعتی در سال 56 در غربت شهید شد ودیگری 3سال بعد در جنگ ایران وعراق این مرثیه را چمران بر سر قبر شریعتی در موقع دفن میخواند که نشان دهنده نزدیکی دو روح عاشق است.

ای علي! هميشه فکر مي‌کردم که تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثيه مي‌خوانم! اي علي! من آمده‌ام که برحال زار خود گريه کنم، زيرا تو بزرگتر از آني که به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي!...خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نيِ وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابلاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي. مي‌خواستم که غم‌هاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اکسير صفت» غم‌هاي کثيفم را به زيبايي مبدل کني و سوزوگداز دلم را تسكين بخشي. مي‌خواستم که پرده‌هاي جديدي از ظلم وستم را که بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) مي‌گذرد، بر تو نشان دهم و کينه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسيسه‌بازي‌هاي کثيفي را که از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمايانم. اي علي! تو را وقتي شناختم که کوير تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها مي‌ديدم و حتي از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهي از غيرطبيعي بودن خود شرم مي‌کردم؛ اما هنگامي ‌که با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشين شدم. اي علي! تو مرا به خويشتن آشنا کردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نمي‌دانستم. تو دريچه‌اي به سوي من باز کردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتي‌ها و زيبايي‌هاي آن را به من نشان دادي. اي علي! شايد تعجب کني اگر بگويم که همين هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبيل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي متقدم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط يک کتاب با خودم بردم و آن «کوير» تو بود؛ کوير که يک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها مي‌برد و ازليت و ابديت را متصل مي‌کرد؛ کويري که در آن نداي عدم را مي‌شنيدم، از فشار وجود مي‌آرميدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز مي‌کردم و در دنياي تنهايي به درجه وحدت مي‌رسيدم؛ کويري که گوهر وجود مرا، لخت و عريان، در برابر آفتاب سوزان حقيقت قرار داده، مي‌گداخت و همه ناخالصي‌ها را دود و خاکستر مي‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فداي پروردگار عالم مي‌نمود... اي علي! همراه تو به کوير مي‌روم؛ کوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در توفان‌هاي سهمگين تاريخ که امواج ظلم و ستم، در درياي بي‌انتهاي محروميت و شکنجه، بر پيکر کشتي شکسته حيات وجود ما مي‌تازد. اي علي! همراه تو به حج مي‌روم؛ در ميان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو مي‌شوم، اندامم مي‌لرزد و خدا را از دريچه چشم تو مي‌بينم و همراه روح بلند تو به پرواز در مي‌آيم و با خدا به درجه وحدت مي‌رسم. اي علي! همراه تو به قلب تاريخ فرو مي‌روم، راه و رسم عشق‌بازي را مي‌آموزم و به علي بزرگ آن‌قدر عشق مي‌ورزم که از سر تا به پا مي‌سوزم... . اي علي! همراه تو به ديدار اتاق کوچک فاطمه مي‌روم؛ اتاقي که با همه کوچکي‌اش، از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است؛ اتاقي که يک در به مسجدالنبي دارد و پيغمبر بزرگ، آن را با نبوت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکي که علي(ع)، فاطمه(س)، زينب(س)، حسن(ع) و حسين(ع) را يکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکي که مظهر عشق، فداکاري، ايمان، استقامت و شهادت است. راستي چقدر دل‌انگيز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان مي‌دهي که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌هاي بسيار کوچکش نوازش مي‌دهد و زير بغل او را که بي‌هوش بر زمين افتاده است، مي‌گيرد و بلند مي‌کند! اي علي! تو «ابوذر غفاري» را به من شناساندي، مبارزات بي‌امانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت، صراحت، پاکي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنين‌اراده را چه زيبا تصوير کردي، وقتي که استخوان‌پاره‌اي را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» مي‌کوبد و خون به راه مي‌اندازد! من فرياد ضجه‌آساي ابوذر را از حلقوم تو مي‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را مي‌بينم، در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مي‌يابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌هاي داغ افتاده، در تنهايي و فقر جان مي‌دهد ... . ‌اي علي! تو در دنياي معاصر، با شيطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختي، با زر و زور و تزوير درافتادي؛ با تکفير روحاني‌نمايان، با دشمني غرب‌زدگان، با تحريف تاريخ، با خدعه علم، با جادوگري هنر روبه‌رو شدي، همه آنها عليه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ايمان و روح، بر آنها چيره شدي، با تکيه به ايمان به خدا و صبر و تحمل دريا و ايستادگي کوه و برندگي شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزوير» برخاستي و همه را به زانو در آوردي. اي علي! دينداران متعصب و جاهل، تو را به حربه تکفير کوفتند و از هيچ دشمني و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نيز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مي‌ناميدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبيدند و اهانت‌ها کردند. رژيم شاه نيز که نمي‌توانست وجود تو را تحمل کند و روشنگري تو را مخالف مصالح خود مي‌ديد، تو را به زنجير کشيد و بالاخره... «شهيد» کرد..."

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

آگاهی

آگاهی، کلمه ای که تداعی کننده همه تاریکیها ،جهل ها،ظلم هاوستم ها در طول تاریخ است همه اینهازمانی نمود پیدا میکنند که آگاهی نباشد
وقتی آگاهی در میان مردمی نباشد گرفتاریها زیاد میشود ظلم و ستم به آنها فزونی میگیرد مردم اسیرانی میشوند در دست فرصت طلبانی که،
همواره از جهل مردم استفاده میکنند وآگاهی مردم را مانعی بر سر راه حکومت خود میدانند وهر جا شعله آگاهی روشن شود بر آن می آیند تا آن را
خاموش کنند. از خلقت انسان این ماجرا شروع شد زمانی که خدا تصمیم به خلقت انسان گرفت وفرشتگان مخالفت کردند خدا فرمود کسی را
خلقت میکنم که مرا پرستش کند فرشتگان گفتند ما که تو را بدون هیچ اکراهی پرستش میکنیم ولی خدا موجود دیگری را خلق کرده بود موجودی
که اینبار نه از سر جبر که با اختیار و آگاهی او را پرستش کند برای همین شیطان دشمن انسان شد و آگاهی انسان هم سدی بر سر راه شیطان
وانسان بهشت را بهایی برای آگاهی خود قرار داد چون نمیخواست بدون اینکه بداند چرا نباید از آن میوه ممنوعه بخورد از آن خورد و به زمین آمد
و بهای کارش را پرداخت و این هبوط شروعی دوباره شد و ازهمین انسانها بودند کسانی، که راه بردگی دیگران را در جهل انها می یافتند واز آگاهی آنها
منافع شان به خطر می افتاد وبرای همین بت پرستی نمادی از جهل انسان و بردگی اوشد ودر زمانهای زیادی که دینی برای نجات و آگاهی بخشی به انسان آمده
بود وسیله ای برای تخدیر او شد و خود عامل جهل انسان گردید و مدعیان دین ظالمان دوباره تاریخ گشتند و حال وظیفه همه ما آگاه شدن وآگاه کردن
دیگران است را هی سخت و پر پیچ وخم وسراسر نبرد با تاریکی وجهل ،اما زمانی که همه آگاه شویم دیگر کسی نمیتواند آزادیمان را ازمان بگیرد.

ای مرغک اسیر

اي مرغك اسير

كه درباغي دوردست ميخواني

زمستا ن است

 صداي مرغ در قفس

تندبادهاي سردوزوزه كش رانميبيني كه ازدل يخچالهاي مهيب وبزرگ كوهستانها برميخيزندوهمچون لشكروحشيان بيرحم وخونخواربرسرزمين ماميتازندودرختهاوشاخه هاي جوان ونونهالان لطيف ونازك وگلبوته هاي راكه غنچه هاي صدهااميدبرسرشاخه هاشان بيتاب شكفتنددرزيرتازيانه هاي وحشي وكينه توزشان ميگيرند وميزنندوغارت ميكنند وميشكنند و ميگريزند

اي مرغك اسير

كه در باغي دوردست ميخواني

زمستان است

اين باغستان بزرگ رانميبيني كه درزير شلاقهاي بيرحم اين جلاد ازوحشت سكوت كرده است نمي بيني كه غارتگران وحشي چگونه بر اين باغها تاخته اند فرشهاي مخملين سبزه هارا برچيده اند وجامه هارا از تن درختان پير وجوان وكودكان وشيرخوارگان باغ نيز به غارت برده اند.

مگر نميبيني ؟مگرنميبيني كه ديگر نه نسيمي است ونه بوته،نه پونه اي نه گلي نه زمزمه شاد جويباري،

مگر نميبيني كه در اين باغستان بزرگ ،كه ميگويند پيش از اين گسترده هزاران خرمي بوده است وشاهد صدها شكفتن وجوانه زدن وروئيدن، اكنون جز ديواروديواروديوار چيزي نيست افق تاافق همه ديوارهاي زشت گلي وسياه است.

اي مرغك اسير

كه در باغي دوردست ميخواني

زمستان است

آواي محزون ترا كه در قفسي ميخواني ،ازميان هياهوي گوش خراش زاغان زشت و شاد كه آسمان را سياه كرده اند مي شنوم ، تو نيز نغمه هاي غمگين مرا كه از دور دست مي آيد ميشنوي و ميداني كه در اين باغستان افسرده كه در زير سم ستوران لشكر زمستاني پايمال گشته وبر ويرانه هاي يخ بسته و خاموشش كافور مرگ ريخته اند و اندام بي روح هزاران غنچه ناكام را در كفن سپيد پوشانيده اند همچون تو مرغي هست كه در باغي دور دست ميخواني زمستان است .

اي مرغك اسير

كه در باغي دور دست ميخواني

زمستان است

مگر نميداني كه در پشت هر زمستاني بهاريست اين ديوان زشت كه ديوارها را بالا برده اند تا خورشيد روشنائي را نبينيم غافل از آنند كه اين خورشيد دوباره سر خواهد زد و شكوفه ها دوباره گل خواهند كرد و بوي تعفن از اين سرزمين خواهد رفت پس ديگر تو با اينها همداستان مشو و آواز بها ررا بخوان و اميد رادر اين سرزمين مرده دوباره بگستران تا بدانند كه زمستا ن رفتنيست

اي مرغك اسير

كه در باغي دور دست ميخواني

زمستان است

ديگر مگو زمستان است

آواز بهار راسر د ه

کدامین عظمت واستقلال

یادم می آید از روزی که متولد شدم ودانستم که میتوانم بشنوم از عظمت ایران برایم گفتند عده ای از عظمت امروز و عده ای از عظمت دیروز، عده ای میگفتند با آمدن مسلمانان به ایران وحمله اعراب عظمتمان از دست رفت و عده ای میگفتند با آمدن اسلام ،تاریخ خود گویای این واقعیت است که در چه زمانی عظمت داشتیم ودر چه زمانی بدون عظمت و این جمله که هر موقع که حکومتی پشتوانه مردمی داشته عظمت داشته و هر موقع آن را از دست داده به نابودی رسیده خود گویای همه چیز است همه که این جمله تکراری درس تاریخ را میدانیم که در سالهای پایانی سلسله های پادشاهی این حکومتها ضعیف شده و با یک تلنگر از هم پاشیده اند چون پشتوانه مردمی را از دست داده اند حال به امروز میرسیم و حکومت ۳۱ ساله امروزی حکومتی که تا چشم از هم باز کردیم از عظمت واستقلال برایمان گفتند ودر بلندگوها بازگو کردند ولی از همان ابتدا با دخالت دادن امریکا در زندگی روز مره مان واینکه هر چه بدی بر سرمان می آید از امریکاست عملا استقلالمان را از دست دادیم امروز که دیگر مشخص وروشن است چگونه در آغوش روسیه وچین افتاده ایم و منابع مان را غارت میکنند و حاکمان از استقلال و عظمت میگویند وقتی برای رای ممتنع چین وروسیه در شورای امنیت بازارهایمان را به روی کالاهای بنجلشان میگشاییم و قرار دادهای نفتی را به شرکتهای دسته چندم آنها میدهیم و وسایل سرکوب مردممان رااز آنها میخریم صحبت از عظمت واستقلال توهمی بیش نیست وقتی بر اساس یاوه گویی مسئولین و بالاخص آقای ...... باعث میشویم دنیا برعلیه مان متحد شود و با این کار منابع ملی یمان را نابود میکنیم نمونه آن تعلل در بهره برداری از میدانهای پارس جنوبیست که با قطر مشترک است وشیب آن نیز به سمت قطر میباشد و انها سرمایمان را به یغما میبرند و کشور تاجیکستان که زمانی از استانهای ما بوده است از مسافران ایرانی انگشت نگاری میکند و شبه جزیره امارات ادعای مالکیت میکند و اسرائیل ۵۰ساله تهدیدمان میکند و هزاران خفت دیگر که بالاخص در این چند سال اخیر به ماکرده اند ولی ما همچنان از عظمت پوشالی خویش میگوییم آیا نوبت آن نرسیده که با مدیریت عقلانی وعلمی خودمان را عظمت ببخشیم خویش را فریب ندهیم شاید فردا که پشتوانه مردمی از دست رفت بچه هایمان دوباره بایستی همان جمله تکراری رادوباره بخوانند ولی افسوس که در آن زمان چیزی برای بچه هایمان و نسل اینه نمانده است تادیر نشده کاری کنیم

بت ساز نباشیم تا مجبور نباشیم بت شکن باشیم

وقتی تاریخ این مرز وبوم را میخوانم حقایق پند آموزی را برایم نمایان میکند حقایقی که متاسفانه از آنها درس نمیگیریم ومرتب این وقایع اتفاق می افتند وقتی قبل از اسلام شخص پرستی را راه وروش خویش کرده بودیم و انسانهای عادی را در حد خدا بالا میبردیم آنها را مقدس میکردیم به ربوبیت میرساندیم وسپس در صدد شکستن آن بتها برمی آمدیم ودوباره این تراژدی را تکرار میکردیم اين داستان بعد از اسلام ديني كه پيامبرش در آخرين لحظات عمرش فرمود:خدا لعنت كند كساني را كه قبر پيامبرانشان را عبادتگاه خويش ساختندودر اين دين تاكيد شده كه سنگ قبر را نبايد از زمين بلند تر گرفت تاشخص پرستي شكل نگيرد اما مادوباره راه خودمان را ادامه داديم و اما اينبار افراطي تر و با نام اسلام و براي رضاي خدا .

كار تا آنجا پيش رفت كه فرقه اي تشكيل شد و نامش علي الهي ها لقب گرفت كساني كه علي را خدا ميدانستند و در وجهي ميانه رو تر امامان و مريدانشان شفيع خدا شدند و جانشينان خدا بر روي زمين و داستان خدايي خدا به روز قيامت موكول شد و در دنيا مي بايست جانشينانش را پرستيد و از آنها كمك خواست وخدا نيز در قيامت تنها بايد مطابق دستور اينها كه خودشان مناديان خداپرستي بودندعمل ميكرد ياد جمله اي مي افتم كه ميگويد اخلاق انسان بر دين او برتري دارد و اين جمله در مورد مانيز صادق است چون در طول تاريخ عوض نشديم بعضي ها اسلام را مقصر ميدانند ولي اگر نيك سرگذشت اين ملت را بخوانند متوجه خواهند شد كه مقصر خودمانيم كه هميشه بت ساز وسپس بت شكن تاريخ بوده ايم.

اگر مي خواهيم در اين جامعه بت نداشته باشيم بايد خود بت ساز نباشيم وگر نه خود بخود بت درست نميشود زماني ما از خميني بتي ساختيم كه انتقاد از او مطابق بود با كفر به خدا ،خميني كه يك بشر بود مانند خيلي از ما وهمه شده بوديم مريدان او و كار به جايي رسيد كه او رادر ماه مي ديديم واو راخدايي در زمين كرده بوديم وحقايق را نميديديم ،نخواستيم ببينيم چون خيلي جهت شخصيت او روشن و واضح بود لازم بود سخنان او رادر پاريس و تهران با هم مقايسه ميكرديم اما افسوس كه تقدس پوشالي ما را كور كرده بود همين كساني كه امروزمنتقدان او شده اند همان مريدان ديروز اويند و حتي خود بنده تا اوايل نوجواني موقعي كه هاله از نور را دور او ميديدم هاله اي كه ديگران دورش ترسيم كرده بودند و او خود بي تقصير از اين هاله نور.

اما راستي چرا خميني و امثال او در فرانسه بوجود نميايند آيا هيچ از خويش پرسيده ايم، جوابش واضح است در جامعه اي كه مردمش آگاه باشند و هر شخص را از روي شخصيت و اعمال ورفتارش بشناسند واز همه مهمتر اورايك انسان بدانند چنين كساني شكل نميگيرند .

حال بياييم ديگر اين حقيقت تاريخي را تكرار نكنيم و ديگر بت ساز نباشيم كه مجبور نباشيم بت شكني كنيم و اين را سرلوحه خويش كنيم كه هيچ كس در اين سرزمين مقدس نيست و هيچ كس حق ولايت بر مارا ندارد وماتعيين ميكنيم چه كسي خدمتگزارمان باشد.

به اميد روزي سراسر آگاهي وآزادي

براي شناخت خميني (كبير) مراجعه شود به مصاحبه هاي اودر پاريس وسپس ايران ومنابع مستند ديگرمانند كتابهای نشر آثار امام

آیا این جمهوریست

طبق اصل ۵قانون اساسی البته قبل از متمم که در تاریخ ۸/۵/۶۸ بعداز مرگ خمینی و بعد از شروع رهبری آقای خامنه ای تغییر کرد :در زمان غیبت در ایران ولایت امر وامامت امت بر عهده فقیه عادل وبا تقوی آگاه به زمان مدیر ومدبراست که اکثریت مردم اورا به رهبری شناخته وپذیرفته باشندودر صورتی که هیچ فقیهی دارای چنین شرطی نباشدشورای رهبری مرکب از فقهای واجد الشرایط طبق اصل۱۰۷عهده دار آن میگردند حال اصل ۱۰۷را بررسی میکنیم در این اصل آمده:هرگاه یکی از فقهای واجدالشرایط مذکور در اصل۵ قانون اساسی از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته وپذیرفته شده باشند همان طور که در مورد امام خمینی چنین شده است این رهبر ولایت امر است وگرنه ۳تا۵ مرجع واجد الشرایط رهبری به عنوان اعضای شورای رهبری انتخاب میگردندودر اصل ۱۰۹ شرایط رهبری را قیدکرده اندکه چنین است:۱-صلاحیت علمی وتقوایی لازم برای افتاء ومرجعیت۲ـ بینش سیاسی و اجتماعی و شجاعت وقدرت ومدیریت کافی برای رهبری . اما این اصول وچندین اصول کلیدی قانون اساسی بعد از به قدرت رسیدن خامنه ای برای شکل دادن قدرت مطلقه تغییر کرد که از آن جمله همین اصول بالاو اصلهای: اصلهای۵و۱۰۷و۱۰۹و۱۱۰و... تغییرکردو حال به اصولی که تغییر کردند ودر قانون فعلی میباشند میپردازیم مثلا در اصل ۵این گونه است:در زمان غیبت امامت امت برعهده فقیه عادل وباتقوی و..است ودیگر شورای رهبری وانتخاب مردم برداشته شده است ودر اصل ۱۰۷نیز شرط مرجعیت برداشته شد وولایت فقیه به ولایت مطلقه تغییر پیدا کردو وظایف رهبری نیز به شدت از نظارت به همه کاره بودن تغییر کرد ویک کودتا در قانون اساسی به وقوع پیوست البته ناگفته نماند که خامنه ای در زمان رهبری که هنوز قانون اساسی تغییر نیافته بود شرط مرجعیت را نداشتند.

حال به ارکان نظام می پردازیم کسانی که توسط مردم تعیین میشوند شامل رئیس جمهور و نمایندگان مجلس و خبرگان رهبری وشوراهای شهر میباشند که همگی توسط شورای نگهبان تایید صلاحیت میشوند و اعضای شورای نگهبان را که۱۲نفر میباشند را ۶نفر رهبر انتخاب میکند و۶نفر دیگر را قوه قضائیه انتخاب میکند که رئیس قوه قضائیه را رهبر انتخاب میکند پس همگی منتخب رهبری هستند نه منتخب ملت حال خبرگان را که باید بر رهبری نظارت داشته باشند رابررسی میکنیم آنها نیز توسط شورای نگبان تایید میشوند وملت با در این چهارچوب انتخاب کنند و اعضای شورا ی نگهبان نیز توسط رهبر انتخاب میشوند. ومجلس مردمی بدون شورای نگهبان طبق قانون اساسی تعطیل است.

حال به ریاست جمهوری میرسیم که به قولی بالاترین شخص منتخب میباشد که اونیز باید یک رجل سیاسی باشد یعنی جزء سیستم باشد و به ولایت فقیه ملتزم واونیز توسط شورای نگهبان که همان رهبریست تعیین میشود واگر ۷۰ملیون نیز رای بیاورد بدون حکم تنفیذ بی ارزش است همان طور که خمینی در جمله تاریخی به بنی صدر درسال ۶۰گفت اگر ۳۰ملیون بگویند آری من میگویم نه.

بقیه ارکان نیز مانند قوه قضائیه و نظامیان ومصلحت نظام ودیگر ها همه مستقیما توسط رهبر انتخاب میشوند و بااین اوصاف رهبر هم خودش خودش را در یک دور باطل انتخاب و نظارت میکند. البته مجال این نوشته به بررسی همه اصول قانون اساسی نمیرسدولی با درک بهتر وضعمان خواهشمنداست قانون اساسیمان را به خوبی مطالعه کنیم.

خویش قضاوت کنید...............................این جمهوریست یا خدایی فقیه.................