۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

فهمیدن ونفهمیدن.........

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!
چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،
 آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!
مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟
 پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.
امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !
                   

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

درود
اگر بازیگر زندگی خود نباشی بازیچه ی آن خواهی شد

فونيكس گفت...

تو پنداري كه افتاده به عقل من خلل هي هي
تو پنداري كه ميترسم زدزدان دغل هي هي
نه از صورت،نه صورتگر،نه از تصوير ميترسم
نه از كشتن،نه از بستن،نه از زنجير ميترسم
"نسيم شمال"

سمیه گفت...

خیلی زیبا بود
ممنون

dariush گفت...

خس و خاشاک تویی ، دشمن این خاک تویی


انگل و بیمار تویی ، میکروب و ناپاک تویی


آب منم ، سبز منم ، واکسن تو ، پاک منم


چرک تویی ، خدعه تویی ، فتنه و آفات تویی


زور تویی ، کور تویی ، منقل و تریاک تویی


شور منم ، نور منم ، زنده و چالاک منم


راه منم چاه تویی ، کوه منم کاه تویی


عاقل و فرزانه نیی ، رهبر دیوانه تویی


ننگی و داغی و دغل ، تازی و ضحاک تویی


چه زنده ام چه کشته ام ، کاوه ی این خاک منم


یاور این خاک منم ، صاحب این خاک منم

بارانی گفت...

درود همگن نیک
خر بودن هنر است که از هر آدمی ساخته نیست!! اجازه بده آدم بمانم و بفهمم! و اجازه بده یاد بگیرم بعضی چیزها تغییرش از ما بر نمی آید!
بارانی باشید...

ایران آزاد گفت...

با سلام.دیگه همه متفق القول هستند که از گوسفند نفهم تر نداریم.گوسفند آزادانه می چرد و خوشحال است که یا می خورد یا می خوابد و هر روز پروار تر می شود ولی نمی داند که همانهایی که او را خوراک می دهند و سبب فربه شدن می شوند روزی قربانی اش می کنند و با زجر می کشندش.پس نفهم بودن هم خوشبختی نیست.
جاوید ایران-ایرانی سرفراز

زهرا (انسان + انسانيت) گفت...

درود بر آزادي خواهان...

انسانهاي انسان نما ، درب " انسان + انسانيت 3 "را بستند...

از اين پس در " انسان + انسانيت 4 " ميزبان دوستان سبزم خواهم بود ...

چشمک گفت...

سلام

تا زمانیکه در قلب خود احساس می کنی حق با توست ، هرگز از حرف دیگران دلتنگ مباش .

نجوای دل گفت...

آیا تاکنون هیچ فکر کرده اید که دانستن و دانش برای انسان در عین حالیکه امری ضروری و لازمه ادامه حیات با بصیرت اوست اما در همین حال خود یک درد و یا بهتر بگویم از امور دردسر ساز است

داستان درد و رنج آدمی از همانجائی آغاز شد که به دنبال اقناع حس دانستن و یا به تعبیر دیگر کشف مجهولات ( و لوبیراهه )، به میوه ممنوعه روی آورد و حیات بی ممات و بی درد و بی رنج را فدای یک نافرمانی درجهت دانستن کرد و از همانجا برای خویشتن و ابناء خویش دردسر آغازید و آفرید

اگر او از همان ابتدا آدم میماند و بچه آدم میساخت ، همه چیزش از خور و خواب گرفته تا جفت همخواب و همگفت و همشنفتش مهیا بود و بدور از دغدغه ها و دردسر های خواسته و نا خواسته کنونی ، دیگر حتی ابناء و اخلاف و اعقاب فعلی او نیز این دردها و رنج ها و دردسر های کنونی را به جان نمیخریدند ...

ناشناس گفت...

واقعا موافقم ادم باششششششششش

ناشناس گفت...

به هر نامی که میخواهی صدایم کن
من از آشفته گویی های بسیارت نمی ترسم
نمی ترسم، نمی لرزم
گهی خس بودم و خاشاک
گهی هم قد بزغاله
گهی مزدور بیگانه
و اینک عامل تب های یکساله

شورشگران گفت...

ساده نمی توان گفت .. فقر فكری با فقر مادی دقیق چه رابطه ای دارد .. اما از فقیرو گرسنه نمی توان انتظار داشت كه دچار فقر فكری هم نشود ..
بی خود هم نیست كه بازار ازاد تجاری اسلامی فقر مطلق می سازد .. كه انسان ها را به فقر فكری « شاید هم مطلق « دچار كند ..

liliana گفت...

…نمی‌تونی با قانونی بجنگی که میگه واسه غذا خوردن باید پول داد، واسه خوابیدن باید پول داد، برای گرم شدن تو زمستون باید پول دادُ واسه داشتن پول باید کارکرد! درباره‌ی این‌که کار کردن لازم ُ مقدسه وُ آدم ُ شاد می‌کنه برات یه عالمه قصه ردیف می‌کنن. هیچ وقت باورشون نکن! اینا نقشه‌ی همون اربابایی ِکه دارن دنیارو اداره می‌کنن. کار بردیگیه. حتا وقتی دوستش داشته باشی هم بردگیه! همیشه واسه کسای دیگه کار می‌کنی ولی واسه خودت هیچ وقت. همیشه با خستگی کار می‌کنی نه با شادی. وقتی دوس داری کار کنی از کار خبری نیست. حتا وقتی به کسی وابسته نباشی، مجبوری زمینتُ وقتی شخم بزنی که آفتابُ بارونُ فصلای سال تعیین کنن. حتا اگه به فرمون کسی کار نکنی، حتا اگه کارت هنر ـ که نفس آزادیه ـ باشه، بازم چاره‌ای جز قبول خرده‌فرمایشا وُ توهین این و اون نداری. شاید تو گذشته‌های خیلی خیلی دور این‌جور نبودُ‌ یه جور شادی با کار کردن همراه بود. ولی اون موقع آدما کمتر بودنُ می‌شد ازشون دور شد…

MIMZ گفت...

سلام دوست عزيز
سرم به درسا گرمه و سر زدن هام رو فاصله دار كرده!
درسته كه اونی كه نفهمه راحت تره،امّا نسبت به يه آدمِ با شعور، وگرنه اون هم حسرت ها و درد های خودش رو داره، با اين فرق كه حسرت هاش برای چيزایی كه از نظر يه انسان متعالی پسته،از نظر كسی كه می فهمه!پس چه بهتر كه بفهميم،تا درد هایی رو بچشيم و دغدغه هایی رو داشته باشيم كه ارزشمنده ،كه...

نجوای دل گفت...

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است